داستانهایی که در متون قدیمی ما یافت می شوند ،ممکن است
تاریخ مصرف آنها گذشته باشد؛ ولی داستانهایی که خداوند در قرآن
مجید ذکر می کند ، نه تنها تاریخ مصرف دارند بلکه به عنوان یک قانون
و سنت الهی در درازای تاریخ جریان دارند و کاربردی اند.
یکی از این داستان ها داستان «باغی که سوخت» که جریان آن را در همان
دوران ابتدایی به اطلاع همه ما رساندند.
در این داستان ابتدا سخن از امتحان الهی به میان می آید که عده ای بودند تا
پدر بود در راه حق بودند ، بعد از پدر منحرف شدند .
یعنی نعمتهای الهی به آنها عرضه شد؛ هوای مناسب، زمین مناسب ، مِلک
مناسب، باغداری مناسب... اما نه تنها حقوق الهی را نمیدادند بلکه هم قسم
شدند که به کلی سهم فقرا را قطع کند. اما غافل از اینکه شب ماموران مخفی
الهی دست به کار شدند و همه را غافلگیر کرد و صبح که آمدند یک «باغ لخت » را
دیدند که نه از میوه خبری است نه از برگ و شاخه و...هرچه درد بخور بود ، درد نخور شد!
إِنَّا بَلَوْنَاهُمْ کَمَا بَلَوْنَا أَصْحَابَ الْجَنَّةِ إِذْ أَقْسَمُوا لَیَصْرِمُنَّهَا مُصْبِحِینَ 1
با هر کس تیز بازی با خدا هم تیزبازی..
در این وضع بد اقتصادی عده ای مسیر اصحاب باغ را طی می کنند . از خودرو ساز گرفته تا
قطعه ساز و...همه به فکر احتکار و جمع آوری مال اند .مردم و فقرا در سیستم زندگی
انها حذف شده است و این عده باید در انتظار وعده الهی بمانند و این روزها هم تمام خواهد
شد و روسیاهی ...
این وضع عده کثیری از جامعه را گرفته از رده بالا تا پایین هر کدام به نسبت دارایی خود به فکر
جمع آوری مال و فراموش کردن فقرا هستند .